امروز
شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۵:۰۵ ب.ظ
فکر کن! امروز هم با سر درد از خواب بیدار شدم، سر دردی که امروز شد یک هفته که امانم را بریده! سر گیجه هم همراهش است. و من به صحبت های هیچ کس گوش نمیکنم، آخر دکتر ها را قبول ندارم، آخرین دکتری که قبولش داشتم سید محمود حسابی بود!!
از توضیحات و تفصیل ها میگذرم، می رسم به دانشگاه که برای دو واحد باید تا قزوین بروم امروز، با رحمانی سمینار در مسائل مالی دارم و به شدت از کلاسهای رحمانی بدم می آید، عاشق پیچاندن است! درست و حسابی درس نمیدهد، خدا کند حداقل خوب نمره بدهد، مثل آن همتیِ...!
این بار رحمانی نمی پیچاند و کمی حالم بهتر میشود.
می آیم خانه!
فیس بوک میروم.
وبلاگ میخوانم.
چند تایی وبلاگ به پیوند های وبلاگم اضافه میکنم.
خاصه خواندن مهدیه لطیفی حالم را بهتر میکند.
شام نمیخورم. یعنی سر سفره نمیروم!
مامان برایم یک بشقاب لوبیا پلوی نهار را که خیلی دوستش دارم می آورد میگذارد جلوی آئینه، میگویم نمیخورم؛اما ته بشقاب را در می آورم.
حالم بهتر است الان!
سرم ولی هنوز درد میکند!
۹۱/۰۲/۰۹
دوم محتوایی: این سر درده اگه چند روز دیگه ادامه پیدا کنه دیگه نباید انقدر سر سری بگیریشا!! کم می خوابی شبا؟!
اول: مرسی
دوم: امروز دردش کمتره!