کاش
يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۱، ۰۸:۱۲ ق.ظ
دلم گرفته، نه از دنیا یا آدمهایش؛ بیخودی دلم گرفته، دل است دیگر، گاهی میگیرد، گاهی امّا شاد است امّا اغلب چیزهایی میخواهد که ندارد و اغلبتر(!) به داشتههایش بیتوجه...
نمیدانم. کلافهام، کلافه مثل کلافی سر در گم.
شاید از خستگی باشد، شاید فردا، چرا راه دور برویم، شاید دو ساعت دیگر حالم خیلی خوب باشد.
دلم برای خیلیها تنگ است. دوست داشتم دوست داشتنیهایم پیشم بودند. حیف که در نوشته نمیشود مثل حسین پناهی آه کشید. دوز دلتنگیهایم بالا زده و امید به شدت کاهش داشته، حتی در برخی ساعات احتمال رگبار پراکنده از آسمان چشمانم وجود دارد.
ایرادی ندارد، این نیز بگذرد...
بیستِ بهارِ نودُ یک
۹۱/۰۱/۲۰
عین آتش زیر خاکستر است
گاهی فکر می کنی تمام شدهـ
اما یک دفعهـ
همهـ ات را آتش می زند ..."
بگذار این رگبار پراکندهـ از آسمان ِ چشمانت آتش ِ این دلتنگی را فرو نهد ...
+ اُمید کهـ این کلافهـ بودن ها گرهـ ی کور نخورد !