من چه خوبم امروز
دشتهایی چه فراخ
کوههایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی میآمد
من در این آبادی، پی چیزی میگشتم
پی خوابی شاید، پی نوری، ریگی، لبخندی
پشت تبریزی ها غفلت پاکی بود، که صدایم میزد
پای نیزاری ماندم، باد میآمد، گوش دادم
چه کسی با من حرف میزند؟
سوسماری لغزید
راه افتادم
یونجهزاری سر راه. بعد جالیز خیار، بوتههای گل رنگ و فراموشی خاک
لب آبی گیوهها را کندم، و نشستم، پاها در آب
من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هوشیار است
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه.چه کسی پشت درختان است؟
هیچ، میچرخد گاوی در کرد
ظهر تابستان است
سایهها میدانند، که چه تابستانی است. سایههایی بیلک
گوشهای روشن و پاک
کودکان احساس! جای بازی اینجاست
زندگی خالی نیست: مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست
آری تا شقایق هست، زندگی باید کرد
در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم، که دلم میخواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه
دورها آوایی است، که مرا میخواند
[سهراب]
پ.ن. : چه قدر خوب است حال این روزهایم؛
بودنِ آدم هایی که ما بودنشان را دوست میداریم، زمین را زیباتر میکند! [با تو بودما آقای بردیا خان]
و به بوییدن یک بوتة بابونه.
من به یک آینه، یک بستگی پاک، قناعت دارم... "
+ حال ِ خوب روزهایت جاوید : )
تنکس، آرزوی حال خوش جاوید برای شما، too