گفته بودی، گفته بودم
گفتم و نگفتم خیلی چیزها را تا برسم به تشکر از خیلی ها که خواسته و ناخواسته این روزها را برایم شیرین تر ساخته اند، میخواهم اسمشان را بگویم، خوشت بیاید یا نیاید، بدانند یا ندانند، بخوانند یا نخوانند، احساس میکنم باید ازشان تشکر کنم همانطور که سه روز پیش وقتی، داستانش بماند، احساس کردم باید از ضیابری، استادِ خیلی از درس های دوره کاردانی تشکر کنم و کردم و بعدش کلی انرژی مثبت پس گرفتم، هم از کار خودم هم از ضیابریِ همیشه مهربان، و اما تشکراتِ من از بردیا و تابا و بهاره و طاهری اش، و بهشتی سرشت و محمد جواد و راحیل(که این دوتای آخر را از نوشته هایشان میشناسم و راحیل این روزها کمرنگ تر شده) و شهروز و کامی و نیما و سحر و امین(که شنیدن صدایش مرا برد به آن روزهای خوب) و کلی هایِ دیگر که بعضیشان مثل محمد و علیرضا و آیدین و بهمن و ... را خیلی وقت است که ندیدم و خیلی های دیگر تر که نمیشناسمشان و مرا نمیشناسند و کلی حال خوب را نصیبم کردند، سپاس و سلامت باشید و کاش همه انسان ها با هم مهربان تر باشند، آنچنان که شمایان با منید!
پ.ن. : ببخشد هرکه از قلم افتاد! بداند که از قلبم نیفتاد!
ارادتمندیم