بارانکده

رضا منصف

بارانکده

رضا منصف

پیام های کوتاه

  • ۲۴ فروردين ۹۲ , ۱۷:۲۱
    عشق
  • ۲۴ فروردين ۹۲ , ۱۴:۵۴
    تماس
  • ۱۵ فروردين ۹۲ , ۱۴:۱۰
    کاش
  • ۲۹ اسفند ۹۱ , ۱۷:۳۰
    عید

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۲۴ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۲۱ عشق
  • ۲۴ فروردين ۹۲ ، ۱۴:۵۴ تماس

خسرو شکیبایی

يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۸۷، ۰۲:۳۶ ق.ظ
خسرو شکیبایی هم از میان ما رفت.

درگذشت این هنرمند فقید را به جامعه هنری و هنر دوستان عزیز تسلیت عرض مینمایم.

۸۷/۰۴/۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا منصف

نظرات  (۶)

۳۰ تیر ۸۷ ، ۰۴:۰۰ ستاره های سربی
تا در این دهر دیده کردم باز
گل غم در دلم شکفت به ناز
بر لبم تا که خنده پیدا شد
گل او هم به خنده ای وا شد
هر چه بر من زمانه می ازود
گل غم را از آن نصیبی بود
همچو جان در میان سینه نشست
رشته عمر ما به هم پیوست
چون بهار جوانیم پژمرد
گفتم این گل ز غصه خواهد مرد
یا دلم را چو روزگار شکستی هست
می کنم چون درون سینه نگاه
آه از این بخت بد چه بینم آه
گل غم مست جلوه خویش است
هر نفس تازه روتر از پیش است
زندگی تنگنای ماتم بود
گل گلزار او همین غم بود
او گلی را به سینه من کاشت
که بهارش خزان نخواهد داشت
۳۰ تیر ۸۷ ، ۰۴:۰۱ ستاره های سربی
لب دریا نسیم و آب و آهنگ
شکسته ناله های موج بر سنگ
مگر دریا دلی داند که ما را
چه توفان هاست دراین سینه تنگ
تب و تابی است در موسیقی آب
کجا پنهان شده است این روح بی تاب ؟
فرازش شوق هستی شور پرواز
فرودش غم سکوتش مرگ و مرداب
سپردم سینه را بر سینه کوه
غریق بهت جنگلهای انبوه
غروب بیشه زارانم درافکند
به جنگلهای بی پایان اندوه
لب دریا گل خورشید پرپر
به هر موجی پری خونین شناور
به کام خویش پیچاندن و بردند
مرا اگر مردابهای سرد باور
بخوان این مرغ مست بیشه دور
که ریزد از صدایت شادی و نور
قفس تنگ است و دلتنگ است ورنه
هزاران نغمه دارم چون تو پرشور
لبدریا غریو موج و کولک
فروپیچد شب در باد نمنک
نگاه ماه در آن ابر تاریک
نگاه ماهی افتاده بر خک
پریشان است امشب خاطر آب
چه راهی می زند آن روح بی تاب ؟
سبکباران ساحل ها چه دانند
شب تاریک و بیم موج و گرداب
لب دریا شب از هنکامه لبریز
خروش موجها پرهیز پرهیز
در آن توفان که صد فریاد گم شد
چه برمی اید از وای شباویز
چراغی دور در ساحل شکفته
من و دریا دو همراه نخفته
همهشب گفت دریا قصه با ماه
دریغا حرف من حرف نگفته
۳۰ تیر ۸۷ ، ۰۴:۰۲ ستاره های سربی
یک روز
چیزی پس از غروب تواند بود
وقتی نسیم زرد
خورشید سرد را
چون برگ خشکی از لب دیوار رانده است
وقتی
چشمان بی نگاه من از رنگ ابرها
فرمان کوچ را
تا انزوای مرگ
نادیده خوانده است
وقتی که قلب من
خرد و خراب و خسته
از کار مانده است
چیزی پس از غروب تواند بود
چیزی پس از غروب کجا می رودم ؟
مپرس
هرگز نخواستم که بدانم
هرگز نخواستم که بدانم چه می شوم
یک ذره
یک غبار
خکستری رها شده در پهنه جهان
در سینه زمین یا اوج کهکشان
یا هیچ ! هیچ مطلق ! هر گز نخواستم که بدانم چه می شوم
اما چه می شوند
این صدهزار شعر تر دلنشین که من
در پرده های حافظه ام گرد کرده ام
این صدهزارنغمه شیرین که سالها
پرورده ام به جان و به خاطر سپرده ام
این صدهزار خاطره
این صد هزار یاد
ایننکته های رنگین
این قطه های نغز
این بذله ها و نادره ها و لطیفه ها
این ها چه می شوند ؟
چیزی پس از غروب
چیزی پس از غروب من ایا
بر باد می روند ؟
یا هر کجا که ذره ای از جان من به جاست
در سنگ در غبار
در هیچ هیچ مطلق
همراه با من اند ؟
۳۰ تیر ۸۷ ، ۱۲:۳۳ سین بانو(کاملا شخصی)
درگذشت پدر بزرگت رو تسلیت میگم. هیچ چیز نمی تونه تسلای داغ عزیزان باشه مگر گذشت زمان.
خسرو شکیبایی خاطرات قشنگی به کودکی ما هدیه کرد. خدایش بیامرزد.
سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام
آخ..نفسم گرفت..این همه سلام گذاشتم تا سلامت باشی...
خوبی شمااااااااااااااااا؟

اگه گفتی من کیم؟
من فائزه خانم 5شنبه بازارم...البته دیگه اون وبلاگ رو ندارم...مدتی هست که یکی دیگه ساختم..آخرش امروز فهمیدم که وبلاگم یه چیزی رو کم داره...چیز که نه یکی رو.... بعد یاد این افتادم که تو آشنای قدیمیه خودمیییییییییییییییییییییییییییییییییییی....
حالام اومدم که بمونم....البته اگه تو راهم بدی
منتظرم...زوده زود بیا...هر چه سریع تر بهتر..
با من امری نیست؟
بای بای
۰۱ مرداد ۸۷ ، ۱۱:۲۸ نایت اسکین
سلام دوست عزیز
ممنونم از لطفتون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی