بله.... واقعاَ خوشحالم که دنیای مجازی این فرصتو به آم می ده که 40 چراغی ها و کتابخون ها و ... به قول کورنلیا " نژادی که یوسف نجار می شناسد." پیدا کنه...!
آه! کفشهای کهنه من! چه فایده دارد که به یاد بیاورم، اهل ِ کجای جهانم؟ که بگویک ترا در کوچه های کدام شهر گم کردم! از آب ِ کدام رود نوشیدم! در سایه کدام ابر خوابیدم! و کبوتر کدام آسمان، فضله بر شانه ام انداخت! سرزمین من کفشهای من است! کفشهایی که هرگز، ا حصار مهرابن گربه این خفته خارج نشدند! گربه ای که دوستش دارم! وقتی با نوازشم به خواب می رود! وقتی با صدایم بیدار می شود! وقتی خمیازه می کشد، گشنه می شود، خود را به خواب می زند! لهجه ام شبیه شوری ِ آب دریاچه چیچست و تلخی آب بندری دور، در جنوب ِ بابونه است! با تکرار نام تو دهانم را شیرین می کنم! با دنبال کردن خیال ِ تو، راه خانه ام را پیدا می کنم! تنها با به یاد آوردن ِ نشانی ِ توست، که به یاد می آورم، اهل کجای جهانم!؟